top of page

«فراتر از يك ايمان كوركورانه»

 

   «آیا او پسر خدا بود؟ نگاهی اجمالی به زندگی عیسی و اینكه چرا اعتقاد به او یك ایمان كوركورانه نیست.»

   «به نوشته پل ایی. لیتل»

   برای ما غیر ممكن است كه بطور قطع بدانیم آیا خدا وجود دارد یا خیر، و یا اینكه او چگونه است، مگر اینكه او پیش قدم شده و خود را بر ما آشكار سازد. ما باید بدانیم كه خداوند شبیه چیست و نظرش در مورد ما چه می باشد.

   فرض كنید كه ما می دانستیم خدا وجود دارد اما او شبیه آدولف هیتلر بود و شخصیتی دمدمی مزاج، شریر و بدذات، متعصب و بی رحم داشت. واقعاً چقدر وحشتناك می شد اگر چنین می بود! ما باید افق تاریخ را بررسی كنیم تا ببینیم آیا می توانیم نشان و اثری از آشكار شدن خدا پیدا كنیم.

   یك نشان آشکار وجود دارد. در یك روستای گمنام در فلسطین، تقریباً ۲۰۰۰ سال قبل، كودكی در یك اصطبل به دنیا آمد و تا به امروز همه ی مردم جهان تولد آن کودک یعنی عیسی مسیح را جشن می گیرند.

   عیسی تا سی سالگی به صورت گمنام زندگی كرد و بعد از آن خدمت آشكار خود را به مدت سه سال آغاز نمود. او منصوب شده بود تا مسیر و جریان تاریخ را عوض كند. عیسی مهربان بود و به ما گفته شده است كه:

«مردم عادی با خوشحالی به سخنان او گوش می كردند.»

   و 

«زیرا او برخلاف روش علما، با اختیار و اقتدار به آنان تعلیم می‌داد.» 

(متی ۷ : ۲۹)

   «زندگی عیسی مسیح، داستان او آغاز می شود.»

   به زودی معلوم گردید كه عیسی درباره ی خود اظهاراتی تكان دهنده و غیرمنتظره بیان می كند. در آغاز او خود را بیش از یك معلم و نبی معرفی نمود. عیسی به روشنی این را گفت كه او خداست.

   عیسی هویت خود را كانون و مركز اصلی تعلیمات خود قرار داد. مهم ترین سوالی كه عیسی از پیروان خود می پرسید، این بود كه: «شما مرا كه می دانید؟» وقتی كه شمعون پطرس در جواب گفت كه: «تویی مسیح، پسر خدای زنده!» (متی ۱۶ : ۱۵ – ۱۶)، عیسی تعجب نكرد و پطرس را توبیخ و ملامت ننمود. بلكه او را ستود و تشویق كرد!

   عیسی این ادعا را آشكارا بیان نمود و كلام او به گوش تمامی شنوندگانش رسید. به ما گفته شده است كه:

« این سخن، یهودیان را در کشتن او مصمّم‌تر ساخت. چون او نه تنها سبت* را می‌شکست،

بلکه خدا را پدر خود می‌‌خواند و به این طریق خود را با خدا برابر می‌ساخت.» 

(یوحنا ۵ : ۱۸)

   در مناسبت دیگری عیسی گفت: «من و پدر یك هستیم.» بلافاصله یهودیان سنگ ها برداشتند تا او را سنگسار كنند.  عیسی به آنها گفت: «من از جانب پدر کارهای نیک بسیاری در برابر شما انجام داده‌ام به‌خاطر کدام‌یک از آنها مرا سنگسار می‌کنید؟»یهودیان در جواب گفتند: «یهودیان در جواب گفتند: «برای کارهای نیک نیست که می‌خواهیم تو را سنگسار کنیم، بلکه به‌خاطر کفرگفتن توست. تو که یک انسان هستی و ادّعای الوهیّت می‌کنی!» (یوحنا ۱۰ : ۳۳)

   عیسی صفات و ویژگی هایی را به خود نسبت می داد كه فقط خداوند دارای آنها است. زمانی كه شخص فلجی را به دلیل ازدحام زیاد از راه پشت بام خانه جلوی پایهای عیسی گذاشتند تا او را شفا دهد، عیسی به شخص فلج گفت:

«ای فرزند، گناهان تو آمرزیده شد.»

   این سخن عیسی باعث شد كه كاتبان و فریسیانی كه در آنجا نشسته بودند پیش خود فكر کنند كه: «چرا این شخص چنین كفر می گوید؟ غیر از خدای واحد، كیست كه بتواند گناهان را بیامرزد؟»

   در لحظات بحرانی و وخیمی كه زندگی عیسی در خطر بود، رئیس کاهنان این سوال را مستقیماً از او پرسید كه:

«آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟»عیسی گفت: «هستم و تو پسر انسان را خواهی دید که در دستِ راستِ خدای قادر نشسته و بر ابرهای آسمان می‌آید.» کاهن اعظم، گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه احتیاجی به شاهدان هست؟ شما این کفر را شنیدید. رأی شما چیست؟»

(مرقس ۱۴ : ۶۱ – ۶۴)

   ارتباط عیسی با خدا آنچنان نزدیك بود كه باعث می شد نظر هر كس نسبت به او برابر با نظر آن شخص نسبت به خدا باشد.

   بدین معنا كه شناختن او برابر با شناختن خدا بود. (یوحنا ۸ : ۱۹ و ۱۴ : ۷)

   دیدن او برابر با دیدن خدا بود. (یوحنا۱۲ : ۴۵ و ۱۴ : ۹)

   ایمان آوردن به او برابر با ایمان آوردن به خدا بود. (یوحنا ۱۲ : ۴۴ و ۱۴ : ۱)

   پذیرفتن او برابر با پذیرفتن خدا بود. (مرقس ۹ : ۳۷)

   متنفر بودن از او برابر با متنفر بودن از خدا بود. (یوحنا ۱۵ : ۲۳)

   محترم شمردن او برابر با احترام گذاشتن به خدا بود. (یوحنا ۵ : ۲۳)

   عیسی مسیح – پسر خدا؟

   وقتی كه ما با ادعاهای مسیح روبرو می شویم، تنها چهار احتمال وجود دارد كه از میان آنها باید یكی را انتخاب كنیم. یا او یك دروغگو بود، یا یك مجنون، یا یك افسانه و یا یك حقیقت. اگر بگوییم كه او حقیقت نبود، خواه متوجه این موضوع باشیم یا نه، خود به خود به طور قطع اظهار می كنیم كه یكی از سه گزینه دیگر صحت دارد.

   (۱) یكی از احتمالات این است كه وقتی عیسی گفت كه او خداست، دروغ گفت و خودش می دانست كه خدا نیست ولی عمداً كسانی را كه سخنانش را می شنیدند فریب داد و با این ادعا می خواست در تعلیماتش نفوذ و قدرت بیشتری را اعمال كند و توجه مردم را به تعلیماتی كه می داد معطوف بسازد.

   تعداد بسیار اندكی، و شاید هم هیچ كس وجود ندارد كه به طور جدی این موضع را اتخاذ كند. حتی كسانی كه خداوندی مسیح را انكار می كنند نیز اظهار می دارند كه او یك معلم بزرگ اخلاق بود.

   آنها متوجه این موضوع نیستند كه این دو اظهارنظر با یكدیگر در تناقض بوده و با هم مغایرت دارد. عیسی نمی توانست یك معلم بزرگ اخلاق باشد در حالی كه هنگام تعلیم دادن درباره ی مهمترین نكته در تعلیم هایش، یعنی خداوندی خود، عمداً دروغ می گفت.

   (۲) یك احتمال تكان دهنده ی دیگر ولی كمی ملایم تر این است كه او بی ریا و صادق بود اما خودش را فریب می داد. امروزه ما برای كسی كه خود را خدا می نامد اسم بخصوصی داریم. چنین كسی را دیوانه می خوانیم.

   اگر عیسی در رابطه با چنین مقوله ی مهمی فریب خورده بود، مطمئناً این عنوان شامل حال او نیز می شد. اما وقتی به زندگی عیسی نگاه

می كنیم، هیچ گواه و نشانی مانند غیرطبیعی بودن و یا عدم تعادل را كه در اشخاص دیوانه می بینیم در او نمی یابیم. بلكه ما كمال آرامش و خودداری را در او می بینیم حتی زمانی كه او تحت فشار است.

   (۳) احتمال سوم این است كه تمامی سخنان گفته شده در ارتباط با ادعای وی مبنی بر خداوند بودن او، تنها یك افسانه است و آنچه كه واقعاً اتفاق افتاده این است كه تعدادی از پیروان مشتاق و علاقه مند او در طی قرن های سوم و چهارم از قول عیسی صحبت هایی كرده اند كه اگر خودش

می شنید از تعجب جا می خورد، و اگر قادر بود برگردد بلافاصله تمامی این گفته ها را انكار می كرد.

   با انجام كشفیات جدید باستان شناسی، تئوری افسانه بودن عیسی به صورت قابل ملاحظه ای مردود شمرده شده است. این تحقیقات نشانگر این واقعیت است كه به طور قطع هر چهار زندگی نامه ی نوشته شده درباره ی مسیح، در زمان حیات هم دوره های او به نوشته شده اند.

   دكتر ویلیام اف. آلبرایت، باستان شناسی كه شهرت جهانی دارد و هم اكنون از دانشگاه جان هاپكینز بازنشسته شده است، مدتی قبل اظهار داشت كه هیچ دلیلی وجود ندارد كه باور كنیم انجیل ها پس از سال ۷۰ میلادی نوشته شده اند.

   نگارش افسانه ای درباره مسیح به شكل انجیل و انتشار و دست به دست گشتن آن در این ابعاد وسیع، و چنین تاثیر عظیمی بدون اینكه كوچك ترین پایه و اساسی از حقیقت در آن وجود داشته باشد، واقعاً امری شگفت انگیز است.

   اگر باور كنیم كه عیسی افسانه ای بیش نبوده است، شبیه این می ماند كه كسی در زمان ما زندگی نامه ای درباره ی گاندی به  تنظیم کند و در آن بنویسد كه گاندی ادعا كرد كه خداست و قادر است تا گناهان انسان را ببخشد و از مردگان نیز برخاسته است.

   چنین داستانی به قدری باورنكردنی است كه هرگز روانه بازار نخواهد شد، چرا كه هنوز هم تعداد زیادی از مردم زندگی می كنند كه گاندی را

می شناسند. تئوری افسانه بودن مسیح، با توجه به نگارش زود هنگام نسخه های خطی انجیل، منطقی نبوده و با عقل جور در نمی آید.

 

   (۴) تنها احتمال باقی مانده این است كه عیسی حقیقت را گفت. اگرچه از یك نقطه نظر، ادعا كردن چیزی را ثابت نمی كند؛ حرف و كلام

بی ارزش است. هر كس می تواند ادعا كند.

   اشخاص دیگری هم بوده اند كه ادعا كرده اند خدا هستند. من و شما هم می توانیم ادعا كنیم كه خدا هستیم. اما پرسشی كه همه ی ما باید به آن پاسخ بگوییم این است كه: «چه دلایل و مداركی را می توانیم ارائه دهیم تا بتوانیم ادعای خود را ثابت كنیم؟»

   در مورد خودم باید بگویم كه شما می توانید در عرض پنج دقیقه ادعای مرا رد كنید. احتمالاً خیلی طول نخواهد كشید كه ادعای شما نیز مردود شناخته شود. اما وقتی كه صحبت از عیسای ناصری است، به این سادگی ها نمی شود ادعای او را رد نمود.

   او شواهد و مداركی داشت كه ادعایش را پشتیبانی می كرد. عیسی فرمود:

«هرگاه به من ایمان نمی آورید، به اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین كنید كه پدر در من است و من در او.» (یوحنا ۱۰ : ۳۸)

   شواهدی از زندگی عیسی

   نخست، شخصیت معنوی او منطبق با ادعاهای وی بود. تعداد زیادی از ساكنین تیمارستان ها ادعا می كنند كه اشخاص نامداری هستند و یا خدا می باشند. اما شخصیت آنها دروغشان را برملا می كند. اما در مورد عیسی اینطور نیست. او بی نظیر است . . . عیسی همانند خدا بی همتاست.

   عیسی مسیح بی گناه بود. او به نوعی زندگی كرد كه همواره قادر بود با این سوال دشمنان خود را به چالش بطلبد كه:

«کدام‌یک از شما می‌تواند گناهی به من نسبت دهد؟»

(یوحنا ۸ : ۴۶)

 

   اگرچه مخاطبین این سوال عیسی كسانی بودند كه بسیار مایل بودند تا در شخصیت او كاستی و نقصانی بیابند، اما در مقابل این پرسش همه سكوت می كردند.

   ما درباره وسوسه های مسیح می خوانیم، اما هرگز از جانب او اعترافی مبنی بر اینكه او مرتكب گناهی شده است، نمی شنویم. اگرچه او به پیروان خود فرمود تا طلب بخشش كنند اما او خود هرگز طلب بخشش نكرد.

   عدم وجود هر گونه ناتوانی و کوتاهی اخلاقی از جانب عیسی واقعاً حیرت انگیز است چرا كه این كاملاً برعكس تجربه های مقدسین و روحانیون و اهل تصوف در طول تاریخ می باشد.

   هر چقدر زن یا مردی به خدا نزدیك تر می شود، از درماندگی، فساد و نكات ضعف خود بیش از پیش احساس ناتوانی و فشار می كند. هر چقدر شخصی به نور درخشان و تابناك نزدیك تر می شود، بیشتر متوجه این موضوع می شود كه تا چه حد نیاز به پاك شدن دارد. این واقعیت در قلمرو اخلاقی برای مردم عادی و فانی نیز صادق است.

   این موضوع نیز بسیار قابل توجه است كه اشخاصی همچون یوحنا، پولس و پطرس كه از سنین كودكی اینگونه تعلیم یافته بودند كه گناه یك واقعیت عالم گیر است نیز از بی گناهی عیسی صحبت كرده اند:

« شما می‌دانید که او هیچ گناهی نکرد و هرگز دروغی از دهان او شنیده نشد.» 

(اول پطرس ۲ : ۲۲)

   پیلاطس كه هیچ رفاقتی با عیسی نداشت گفت: «او چه بدی كرده است؟» او قطعاً به بی گناهی عیسی پی برده بود. فرمانده ی رومی كه شاهد مردن عیسی بود گفت: 

«بدون شک این مرد پسر خدا بود.»

(متی ۲۷ : ۵۴)

   دوم، عیسی قدرت و برتری خود را بر نیروهای طبیعی به نمایش گذاشت و این قدرتی است كه تنها ویژه ی خداوند می باشد كه آفریننده ی این نیروها است. عیسی طوفان سهمگین و خشمناك دریای جلیل را كه باد و امواج خروشان را به همراه داشت، آرام نمود.

   با این كار، عیسی كسانی را كه درون قایق بودند برانگیخت تا با ترس و وحشت این سوال را بپرسند كه:

 «این کیست که حتّی باد و دریا هم از او اطاعت می‌کنند؟»

(مرقس ۴ : ۴۱)

   عیسی آب را به شراب تبدیل نمود، او با پنج قرص نان و دو ماهی، ۵۰۰۰ نفر را خوراك داد، او یگانه پسر بیوه زنی محزون و غمگین را از مردگان برخیزانید و به آغوش مادرش برگرداند، و همچنین دختری را كه پدرش دل شكسته بود زنده كرد. عیسی به یكی از دوستان قدیمی خود گفت: «ای ایلعازر بیرون بیا!»

   و او را به طرز هیجان انگیزی از مردگان زنده كرد. بسیار حائز اهمیت است كه دشمنان عیسی نه تنها این معجزه را انكار نكردند، بلكه سعی كردند تا او را بكشند. آنها با یكدیگر گفتند:

«اگر او را همین‌طور آزاد بگذاریم، همة مردم به او ایمان خواهند آورد.» 

(یوحنا ۱۱ : ۴۸)

   سوم، عیسی قدرت خدا را بر بیماری ها ی مختلف به نمایش گذاشت. او كاری كرد كه شخص فلج راه رود، زبان بسته سخن گوید و نابینا بتواند ببیند. برخی از بیمارانی را كه عیسی شفا می داد به بیماری های مادرزادی دچار بودند كه مداوای پزشكی برای آنان كارساز نبود.

   در میان آنها برجسته ترین مورد شفای مرد نابینایی است كه در یوحنا باب نهم درباره او می خوانیم. اگرچه آن مرد نابینا نمی توانست پاسخگوی سوالات متفكرانه و عمیق دیگران باشد، اما برای اینكه خود قانع شود، تجربه ی شخصی اش برایش كفایت می كرد. او این گونه اظهار كرد كه:

«فقط یک چیز می‌دانم که کور بودم و اکنون می‌بینم.»

   مرد نابینا از اینكه می دید دوستانش متوجه این موضوع نمی شوند كه این شفادهنده پسر خداست، متحیر و متعجب بود. او گفت:

«از ابتدای پیدایش عالم شنیده نشده که کسی چشمان کور مادرزادی را باز کرده باشد.» 

(یوحنا ۹ : ۲۵ و۳۲)

   برای او این یك گواه و مدرك روشن و آشكار بود.

   چهارم، عالی ترین گواه و اعتبارنامه ای كه عیسی در رابطه با ادعای خداوندی خود ارائه می دهد و به آن رسمیت و سندیت می بخشد، برخاستن او از مردگان است. عیسی در طول زندگی خود پنج مرتبه پیش گویی كرد كه خواهد مرد. او همچنین چگونگی مردن خویش را نیز پیش گویی كرد و این كه سه روز بعد زنده شده و به شاگردان ظاهر خواهد شد.

   یقیناً این بزرگ ترین امتحان او بود. این ادعایی بود كه به راحتی می شد درباره ی آن تحقیق كرد. از دو حال خارج نیست، آنچه كه عیسی ادعا نمود یا واقعاً اتفاق افتاد و یا اتفاق نیفتاد.دوستان و دشمنان ایمان مسیحی بر این باورند كه زنده شدن مسیح سه روز پس از مصلوب شدن سنگ بنیادین و پایه و اساس اصلی ایمان است. رسول بزرگ، پولس، نوشت:

«و اگر مسیح زنده نشده باشد، هم بشارت ما پوچ است و هم ایمان شما!» 

(اول قرنتیان ۱۵ : ۱۴)

   پولس تمامی قضیه را متكی بر قیام فیزیكی مسیح می داند. عیسی یا پس از مرگ دوباره زنده شد و یا زنده نشد. اگر عیسی از مردگان برخاسته است، این شورانگیزترین واقعه ای است كه در طول تاریخ اتفاق افتاده است.

   اگر عیسی پسر خداست . . .

   اگر عیسی پس از مرگ دوباره زنده شد پس ما یقیناً می دانیم كه خدا وجود دارد، و چه شكلی است و می دانیم كه چگونه می توانیم با خدا یك رابطه ی شخصی را تجربه كنیم. به این ترتیب، جهان هستی معنا پیدا كرده و هدف دار می گردد، و این امر امكان پذیر می شود تا خدای زنده را در عصر كنونی نیز بتوان تجربه نمود.

   از طرف دیگر، اگر مسیح پس از مرگ زنده نشد، مسیحیت بیش از یك اثر تاریخی در موزه نیست . . . و هیچ اعتبار و واقعیتی در آن وجود ندارد. هر چند كه مسیحیت اندیشه ای خوب و نیكوست، اما ارزش آن را ندارد كه این همه درباره ی آن هیجان زده شویم.

   به این ترتیب، شهدای مسیحی كه در حال سرود خواندن طعمه ی شیرها شدند، و یا کشیشان و بشارت دهندگان معاصری كه زندگی خود را برای رساندن این پیغام به دیگران در كشورهایی همچون اكوادور و كنگو از دست داده اند، افرادی نادان و فریب خورده بیش نبوده اند.

   حملاتی كه از جانب دشمنان به مسیحیت می شود اغلب اوقات تمركز بر زنده شدن مسیح دارد چرا كه به روشنی پیداست كه برخاستن مسیح از مردگان نكته ی مهم و معمای اصلی این موضوع می باشد.

   یكی از حملات قابل توجه به مسیحیت در اوایل دهه ۱۹۳۰ توسط یك وكیل انگلیسی صورت گرفت. او كاملاً اطمینان داشت كه زنده شدن مسیح تنها یك افسانه و خیال است.

   از آنجایی كه او پی برده بود كه پایه و اساس ایمان مسیحی، زنده شدن مسیح عیسی می باشد، بنابراین او تصمیم گرفت كه خدمتی در حق تمامی مردم دنیا انجام دهد و یك بار و برای همیشه این خرافات و فریبكاری را برای مردم دنیا افشا كند.

   به عنوان یك وكیل، او تصور می كرد كه از نیروی ذهن و مهارت كافی برخوردار است تا شواهد و مدارك را بررسی كرده و هر آنچه را كه از لحاظ ضوابط و معیارهای امروزی قابل قبول نیست را جدا نموده و اجازه ندهد كه وارد صحن دادگاه شود.

   با این وجود، هنگامی كه فرانك موریسون در حال انجام تحقیقات خود بود، اتفاق جالب توجهی روی داد. قضیه به هیچ عنوان به آن سادگی كه او تصور می كرد نبود.

فرانك كتابی تحت عنوان «چه كسی سنگ را جابجا نمود؟» نوشته است، او فصل اول كتاب را چنین نام نهاده: «كتابی كه از نوشته شدن سر باز

می زد». در این كتاب او توضیح می دهد كه وقتی در حال بررسی شواهد و مدارك درباره قیام مسیح بود، علیرغم اراده خویش، كاملاً قانع شد كه قیام فیزیكی عیسی واقعیت دارد.

   مرگ عیسی

   عیسی را به طور علنی مصلوب كردند. بنا به اظهار نظر حكومت، جرم وی توهین به مقدسات بود. عیسی گفت كه دلیل مصلوب شدنش پرداخت مجازات به خاطر گناهان ما بود.

   بعد از اینكه عیسی را به شدت شكنجه كردند، دستها و پاهایش را به صلیب میخكوب كردند و او مرگی تدریجی و خاموش را بر روی صلیب تجربه نمود. برای اینكه از مرگ او اطمینان كامل حاصل شود، نیزه ای به پهلوی او فرو كردند.

   سپس با پارچه كتانی و با عطرهای چسبناك و خوشبویی كه حدود پنجاه كیلو وزن داشت، بدن عیسی را پوشاندند. بدن عیسی را درون قبری سنگی قرار دادند. سپس توسط اهرمی بزرگ، سنگی به وزن ۱/۵ تا ۲ تن را غلتانده و ورودی قبر را محكم بستند.

   یك نگهبان تعلیم دیده رومی تمام وقت جلوی در قبر مستقر بود و كشیك می داد چرا كه عیسی قبلاً آشكارا اعلام كرده بود كه سه روز پس از مرگش از مردگان خواهد برخاست. ورودی قبر سنگی، به عنوان دارایی و یكی از دارایی های حكومت روم، مهر و موم شده بود.

   علیرغم تمامی این ها، پس از گذشت سه روز، بدن عیسی در قبر نبود. تنها پارچه هایی كه بدن او را در آن پیچیده بودند به شكل بدن وی، ولی توخالی در قبر باقی مانده بود. سنگ بزرگی كه مهر و موم شده و از ورودی قبر حفاظت می كرد در فاصله ای دورتر از قبر در سراشیبی پیدا شد.

   آیا زنده شدن عیسی فقط یك داستان بود؟

   توضیحات اولیه ای كه بر سر زبان ها افتاد این بود كه شاگردان عیسی بدن او را دزدیده اند! درباره ی واکنش روسای کاهنان و بزرگان یهود، زمانی كه خبر مرموز و عصبانی كننده ی ناپدید شدن بدن عیسی را شنیدند، می توانید انجیل متی ۲۸ : ۱۱ – ۱۵ را مطالعه كنید.

   آنها به سربازان پول دادند و از آنها خواستند تا به مردم اینگونه توضیح دهند: “زمانی كه آنها شب در خواب بودند، شاگردان عیسی آمده و بدن او را دزدیده اند.” این داستان به قدری ساختگی بود كه متی، به خود حتی زحمت نداد تا آن را تكذیب نماید!

   این كدام قاضی است كه به صحبت های شما گوش خواهد كرد اگر بگویید، می دانید زمانی كه در خواب بودید همسایه شما وارد خانه تان شد و تلویزیون شما را دزدید؟ وقتی كسی خوابیده است چگونه می داند كه چه اتفاقی افتاده؟ شهادتی این چنین در هر دادگاهی باعث خنده و تمسخر همه خواهد شد.

   گذشته از این، از نظر اخلاقی و روانشناسانه نیز باور این موضوع غیر ممكن است. دزدیدن بدن عیسی تا جایی كه درباره آنها می دانیم، كاملاً با صفات و شخصیت شاگردان مغایرت دارد.

   این بدان معناست كه شاگردان از روی عمد و دانسته در اشاعه ی دروغ شركت داشتند و باعث فریب و در نهایت مرگ هزاران انسان در طول تاریخ بودند. اگر هم تعدادی از شاگردان این نقشه ی دزدی را كشیده و آن را اجرا كرده بودند، باور كردنی نیست كه آنها هرگز حاضر شوند تا دیگران را از كار خود آگاه سازند.

   هر یك از شاگردان، به دلیل ایمان و اظهاراتی كه بیان می كرد، با خطر شكنجه و مرگ روبرو می شد. مردان و زنان بی شماری به دلیل آنچه كه ایمان دارند حقیقت است، ولی در واقع ممكن است دروغی بیش نباشد، می میرند.

   هرگز كسی به خاطر آنچه كه می داند حقیقت ندارد و دروغی بیش نیست نمی میرد. اگر كسی قرار است حقیقت را بگوید، زمانی است كه بر بستر مرگ خوابیده است.

   اگر شاگردان عیسی بدن او را برداشته بودند و مسیح هنوز هم مرده است، ما با این مشكل روبرو هستیم كه چگونه باید حضور عیسی را در طول قرن ها توضیح دهیم.

   فرضیه دوم این است كه مقامات رومی یا یهودی بدن عیسی را برداشتند! اما به چه دلیل؟ اگر آنها خودشان برای محافظت از قبر نگهبان گذاشته بودند، چرا باید این كار را می كردند؟ از طرفی آنها به چه دلیل باید در اورشلیم در مقابل تعلیم های آشكار شاگردان درباره زنده شدن مسیح سكوت می كردند؟

   رهبران قوم یهود از شدت خشم درخروش بودند تا به هر نحوی كه شده از پخش این خبر كه عیسی از مردگان برخاسته است جلوگیری كنند. آنها پطرس و یوحنا را دستگیر كردند و آنها را به شدت شلاق زده و تهدید كردند تا شاید بتوانند جلوی سخن گفتن آنها را بگیرند.

   اگر رهبران قوم بدن عیسی را در اختیار داشتند، پس راه حل ساده ای در اختیارشان بود. آنها می توانستند طی رژه ای باشكوه بدن عیسی را در خیابان های اورشلیم به نمایش بگذارند و در یك حركت سریع و با موفقیت كامل، مسیحیت را در بطن خاموش كنند. از آنجایی كه بزرگان قوم چنین حركتی را نكردند، به این نتیجه می رسیم كه بدن عیسی در اختیار آنها نبود.

   یك تئوری پرطرفدار دیگر از این قرار است كه زنان در نور نیمه روشن صبحگاهی، از شدت حزن و اندوه و در پریشان حالی راه خود را گم كرده و اشتباهاً بر سر قبر دیگری رفتند.

    زنان در حالی كه اندوهناك و مضطرب بودند، با دیدن قبر خالی عیسی تصور كرده اند كه عیسی برخاسته است. این تئوری نیز مانند تئوری قبلی با شكست مواجه می شود، چرا كه اگر زنان بر سر قبری اشتباه رفته بودند، پس چرا كاهنان و دیگر دشمنان عیسی به قبری كه عیسی در آن بود نرفتند و بدن عیسی را به مردم نشان ندادند؟

   وانگهی باوركردنی نیست كه پطرس و یوحنا و همچنین یوسف اهل رامه كه صاحب قبر بود نیز تسلیم چنین اشتباهی گردند و حتماً این مشكل و ابهام را رفع می كردند. بعلاوه، قبری كه عیسی در آن به خاك سپرده شد یك قبر خصوصی بود و نه یك آرامگاه عمومی، بنابراین در آن نزدیكی ها قبر دیگری نبود كه زنان را دچار اشتباه كند.

   تئوری بیهوش شدن عیسی نیز یكی دیگر از تئوریهایی است كه سعی دارد قبر خالی عیسی را توضیح دهد. در این بینش، عیسی عملاً فوت نكرد. سهواً اعلام شد كه عیسی مرده است در حالی كه او به علت خستگی شدید و درد و خونریزی بیش از اندازه، فقط بی هوش شد و زمانی كه او را درون قبر خنك گذاشتند به هوش آمد.

    عیسی از قبر بیرون آمد و به شاگردان خود ظاهر شد و شاگردان تصور كردند كه او از مردگان برخاسته است. این تئوری نسبتا جدید است. این تئوری برای اولین بار در پایان قرن هجدهم پدیدار شد.

   در میان حملات شدیدی كه در طول قرن ها به مسیحیت شده است، چنین اظهارنظری دیده نشده است. تمامی اظهارات قبلی كه درباره ی مرگ مسیح نگاشته شده است با قوت و تاكید بیان شده اند.

   بیایید برای یك لحظه فرض كنیم كه عیسی را در حالی كه بیهوش بود زنده دفن كردند. آیا می توان باور كرد كه عیسی توانسته است مدت سه روز درون آن قبر مرطوب بدون آب و غذا و هیچ گونه رسیدگی و توجهی زنده بماند؟

   آیا او می توانست نیروی لازم را داشته باشد كه خود را از درون كفن پیچیده شده رها ساخته و بعد هم سنگی به آن سنگینی را از در قبر هل دهد؟ آیا او توانایی این را داشت تا بر نگهبان رومی غلبه كرده و پای پیاده كیلومترها مسافت را بر روی پاهایی كه با میخ طویله سوراخ شده بود، بپیماید؟ اگر باور كنیم كه چنین اتفاقی افتاده است، پس باید ایمانی خارق العاده تر از ایمانی ساده مبنی بر زنده شدن مسیح داشته باشیم.

    حتی یك منتقد آلمانی به نام دیوید اشتراوس كه به هیچ وجه اعتقادی به زنده شدن عیسی ندارد نیز معتقد است كه این فرضیه غیر قابل قبول و باور نكردنی است.

   او گفت: «كسی كه نیمه جان و تازه از قبر بیرون آمده است و ضعیف و بیمار، خودش را به زور به جلو می كشد و احتیاج ضروری به مداوای پزشكی همچون پانسمان، تقویت شدن و نگهداری دارد، ممكن نیست بتواند این پندار و گمان را در شاگردانش ایجاد كند كه او بر مرگ و قبر غلبه یافته و پادشاه حیات است.»

   بالاخره اگر این تئوری صحیح است، پس عیسی خود نیز گرفتار دروغ هایی زشت و آشكار بود. شاگردان عیسی ایمان داشتند و به دیگران نیز موعظه می كردند كه عیسی مرده بود اما باز زنده شد. عیسی این ایمان و باور را باطل نساخت بلكه آن را تشویق و ترغیب نمود.

«تنها تئوری ای كه قادر است قبر خالی را كاملاً توضیح دهد، برخاستن مسیح از مردگان است.»

    «زندگی عیسی مسیح چه مفهومی برای شما دارد؟»

   اگر عیسی مسیح از مردگان برخاست تا ثابت نماید كه او خداست، پس او امروز زنده است. عیسی نمی خواهد كه ما فقط او را بپرستیم، بلكه او مشتاق است تا ما او را بشناسیم و او را به زندگی خود دعوت كنیم. عیسی فرمود:

«من پشت در ایستاده در را می‌کوبم اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند وارد می‌شوم و با او شام خواهم خورد و او نیز با من.»

(مكاشفه ۳ : ۲۰)

   كارل گوستاو یونگ گفت: «دلیل وجود اختلالات روانی در زمان كنونی، پوچی است.» همه ما آرزو داریم كه زندگی ما معنا و ژرفا داشته باشد. عیسی حاضر است به ما یك زندگی پرمعنا و پربركت هدیه كند كه تنها از راه ایجاد رابطه با او امكان پذیر است. عیسی فرمود:

«من آمده‌ام تا آدمیان حیات یابند و آن را به طور کامل داشته باشند.»

(یوحنا ۱۰ : ۱۰)

   چون عیسی مصلوب شد و تمامی گناهان نوع بشر را بر خود گرفت، او امروز قادر است بخشش، پذیرش و ایجاد یك رابطه ی حقیقی و زنده را به ما هدیه كند. هم اكنون شما می توانید عیسی مسیح را به زندگی خود دعوت كنید. شما می توانید این را به او بگویید:

«ای عیسی، از تو ممنونم كه به خاطر گناهان من مصلوب شدی. از تو خواهش می كنم

كه گناهان مرا ببخشی و هم اینك وارد زندگی من شوی. از اینكه اجازه دادی

تا با تو رابطه داشته باشم از تو سپاسگزارم.»

    «اگر به آگاهی های بیشتری نیاز دارید، و یا هنوز هم درباره ی اینكه عیسی كیست پرسشی دارید، لطفا به ما ایمیل بزنید.»

   پاورقی:

   *سبت: از پیش از غروب آفتاب در روز جمعه آغاز می‌شد و با فرارسیدن غروب آفتاب در روز شنبه پایان می‌یافت. در روز سبت کار کردن، بار کشیدن، آتش روشن کردن، و به کار واداشتن مستخدمین ممنوع بود. ده فرمان به رعایت این روز حکم کرده است(خروج ۱۱:۲۰)

 

 «من الان از عیسی مسیح خواستم به زندگیم وارد شود. ادامه ی راه چیست؟»

 «من تردید دارم، خواهش می کنم که در این مورد بیشتر توضیح دهید.»

نوید رهایی

bottom of page